نویسنده: محمود انجم شعار
م: این بچه تو ناز ونعمت بزرگ شده اگه یه موقع مریض بشه چیکار کنم؟
ک: کو تا اون موقع، الان باید فکری به حال پلیس بکنیم
م: میخوای چیکار کنی؟
ک: میخوام فردا زنگ بزنم بهش بگم حالا که به پلیس گفته دخترشو میکشم و جنازه اش...
مراد حرف کریم را قطع میکنه.
م: یعنی جدی جدی میخوای اونو بکشی؟
ک: نه . اگر اونو بکشیم که دستمون به جایی بند نیست.
م: ...
ک: میخوام مبلغ رِو بالا ببرم، بهش میگم حالا باید 150میلیون تومن بدی.
م: وای 150میلیون تومن ، کریم نمیشه ولی اگر بشه چی میشه
ک : میشه !خوبم میشه! فقط تو ساکت باش بذار فکرمو متمرکز کنم تا ببینم چیکار باید بکنم.
م: باشه بابا من اصلا رفتم بخوابم
کریم با چشمان باز به دوربین می نگرد.
سکانس 20
روز - داخلی - منزل تیموری
سرگرد احمدی، در حال خواندن نماز صبح است.نمازش تمام می شود.
سرگرد احمدی رو به تیموری: چی شد.
ت: نمی دونم.
س: تماس آخر هم از یک تلفن عمومی توی خیابان سربازبوده
ت : متوجه نمی شم
س: به نظر من رباینده ها دو نفرن یه نفر مواظب شما بوده و بعد به همدستش زنگ زده . اونم از یک تلفن عمومی به شما زنگ زده
ت : من که گیج شدم
س: بطور خلاصه با یک باند حرفه ای روبرو هستیم
ت : آره فکر کنم
س: اینطور به نظر میآد
ت : حالا باید چیکار کنیم؟
س: اونا چاره ای ندارن جز اینکه سر قرار واقعی بیان
سکانس 21
روز –داخلی- منزل تیموری
روزنامه ای باز روی میز است و تیموری با غضب به آن خیره شده
مستخدم چایی می آورد
م: آقا از روزنامه زنگ زدن بیان برا مصاحبه
تیموری با حالتی خشمگین
ت : گفتی نه؟
م: گفتم
تیتر درشت روزنامه دیده می شود:ربایش دختر 7 ساله سرمایه دار شهر "
ت: همش زیر سر خانم مدیر است .
سکانس مونتاژی
دانش آموزان را می بینیم که در حال صحبت هستند.
سکانس 22
روز – خارجی –خیابان - کیوسک تلفن
کریم به سمت کیوسک تلفن میرود و مشغول تماس میشود
ک : الو
ت: بله
ک : خودتی
ت : بله خودم هستم . چرا نیومدی ؟
ک : گوش کن حالا که به پلیس گفتی باید تاوانشم بدی ، دیگه دخترتو نمی بینی...
ت : من نگفتم
ک : من سرگرد احمدی رو از خودم بهتر می شناسم
ت : ولی ....
ک : ساکت باش بخاطر اینکار باید برای آزادی دخترت صد و پنجاه میلیون بدی والا ایندفعه اونو میکشم فهمیدی؟
ت : فهمیدم . فهمیدم
ک : دوباره تماس میگیرم
|